قربون چشای بادومیت

سلام. قربون چشای بادومیت .این اصطلاح که به گوشتون خورده دیگه؟ خدارو شکر.مصداق زندشم میخواین ؟بفرمایید همین آقا آتیلای خودمون.چرا؟حالا براتون میگم.  

آتیلای ما چند وقتی میشه که دیگه خیلی به کتاب علاقه پیدا کرده و من سعی میکنم مرتبا براش کتاب بخونم که همین بعضی وقتا مشکل ساز میشه.مثلا امروز. 

ما ساعت ۱۲:۵۰ ظهر مشغول خوندن کتاب شدیم.از سری کتابای می می نی.رسیدیم به جایی که می می نی داشت نقاشی میکشید.پسرما هوس نقاشی کرد.ماهم کتابو ول کردیم و رفتیم سراغ نقاشی.اصرار اصرار که مامان نقاشی بکشه.منم یک درخت کشیدم که روش یدونه سیب بود. آقا هوس چی کرد؟درسته.سیب! ساعت چنده ۱:۱۵ ظهر .ماشینم....نداریم.ذل گرما رفتیم بیرون و از نزدیک ترین میوه فروشی چندتا سیب به درد نخور خریدیم (چون خوبشو نداشت )فقط برای اینکه هوس مورچه ای پسرم برطرف بشه.

تا اینکه موقع خواب شب شد و کتاب خونی قبل از اون.داستان چی؟ 

  

 

داستان شروع شد  

 

 

آتیلا چی خواست؟بله.نون و پنیرو چایی 

اصرار از آتیلا و انکار از من تا در آخر به خوردن آب قناعت کرد.  

 رسیریم به   

 

 

 

دیگه اصرارو انکار فایده نداشت.چون آتیلا چی میخواست؟ بله گردو و کشمش یا به قول خودش کیمیش .ولی نداشتیم.چی کار کردیم؟با آوردن نون و پنیرو شیر زمزمه گردو وکشمش رو خوابوندیم.

 

  

آتیلا خوشحال از خوردن غذای محبوبش  

  

  

نون و پنیر زده به بدن و آماده خواب شده. 

  

بازم یه تجربه گران قیمت دیگه : قبل از خواب به هیچ عنوان کتابهای هیجان انگیز برای بچه هاتون نخونید !!!!!

نظرات 3 + ارسال نظر
نرگس چهارشنبه 9 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 08:21 ب.ظ http://hoz-khaane.blogsky.com

خاله جان، اون زنبور روی شلوارت ما رو کشت.

خاله اسی یکشنبه 13 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 02:49 ب.ظ

الهی خالش قربونش بره . ماشالا از مامانش تو شر و شیطونی کم نداره .

خاله الی جوووووووون چهارشنبه 13 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 01:22 ق.ظ

خاله جون تو باعث شذی مامان الی تصمیم بگیره برام وبلاگ بسازه که دوستام باهام بیشتر آشنا بشن(چون وقتی عکسمو دید خییییییلی ذوق کرد)پسرخاله پرهام

جیگر این پرهام گلی برم با مامن الی کمک میکنیم برات یه وبلاگ خوشگل بسازیم.خوب؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد