دانش آموز کوچک من..





و بالاخره....

.

.

.

.

آتیلا هم به آرزوش رسید و بعد از فارغ التحصیلی از پیش دبستانی..


با دعای خیر بابا...




و بدرقه مامان..




وارد مدرسه شد...



 به ادامه مطلب برو...

 

 


متن فوق العاده ای از "علی اکبر زین العابدین", درست با شروع سال تحصیلی به دستم رسید و توجهم رو خیلی به خودش جلب کرد....

در ابتدا بنظرم ساده و قابل اجرا اومد, اما حقیقتا زمان برد تا تونستم کم کم بهش عادت و اونو تو رابطه ام با آتیلا بکار ببرم...

اون متن جالب این بود....


" اگر بچه‌ای تکلیف نمی‌نویسد، گیر ندهید، خودش می‌داند و معلمش. 

اگر بچه‌ای از خوابِ نازِ صبح بیدار نمی‌شود، خودش می‌داند و ناظمش. 

اگر درس نخواند، خودش می‌داند و کارنامه‌اش... به پدر و مادرش مربوط نیست!

به پدر و مادرش این مربوط است که با هم در خانه دعوا نکنند...

تفریحات خارج از سن و سال بچه ایجاد نکنند...

وسط هفته تا دیروقت مهمانی نباشند...

بچه‌شان را کتابفروشی و موزه و پارک ببرند...

در خانه میوه داشته باشند...

با بچه‌شان بازی کنند...

شب‌ها موقع شام همه دور سفره‌ی غذا گفتگو کنند...

با پوست میوه شکل‌های عجیب و غریب درست کنند...

هر از گاهی با معلم‌ِ بچه دیدار کنند...

به بچه یاد دهند توی اتاقش گلدان داشته باشد و هر روز از آن مراقبت کند...

برایش اسباب‌بازی‌هایی بخرند که دستِ بچه ورزیده شود...

خودشان هم – بلا نسبت! – یک وقت‌هایی کتاب بخوانند...

با بچه شوخی کنند، دیوانه‌بازی دربیاورند...

ادا و اصول دربیاورند. هی نگویند: «پول نداریم.»...

سر بچه منت نگذارند که برایت فلان و بهمان کرده‌ایم...

حواسشان باشد دوست‌های خوب دور و بر بچه باشد... همین! 



الانم روز دانش آموز رو به همه دانش آموزای کوچولو تبریک میگم و از صمیم قلب, براشون آرزو میکنم به اون هدفی که دارن برسن و همچنین دعا میکنم هر روز و هر روز, خوشحال و خندان به خونه برگردن....

آمین..

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد