خبر خبر ۲ تا خبر

 

 

 

سلام. منم نمینویسم نمینویسم وقتی مینویسم ۲ تا ۲ تا مینوسم!!!!!!

عیب نداره عوضش خبر خبر ۲ تا خبر... 

اول اینکه آتیلا دندونهای کرسی بالارو در آورد .

و خبر دوم اینکه آتیلا مهد کودک میره.نه اینکه خدای نکرده عادت کرده باشه ها!نه.من هنوز میرم میشینم.در هر حال آتیلا اونجارو خیلی دوست داره و میدونم اگه خودم با مسئولین مهد همکاری کنم زود عادت میکنه.دوروز پیش هم توی مهد تولد بود.آتیلا کلی حال کرد. ببینید.. 

  

 

 

 

نوبت کلاس آتیلا اینا بود که برن برقصن  

 

 

 

 

 

 

 

بازم با زبون خوش نشسته ها!!!  

 

 

  

 

 

اینم آتیلا و پرهام (خاله پسر عزیز ) که باهم به مهد شاپرک میرن

خاطرات بیات!

 

 

 

سلام.معمولا همه بلافاصله بعد از سفر شروع به نوشتن خاطره میکن.البته همچین دیرم نشده.همش ۱ ماه گذشته! 

عرض شود که ما ماه قبل با باباجون اینامون رفتیم تبریز.بابا برای ماموریت و ما برای سیاحت.خیلی خوش گذشت.جاتون خالی.تنها واقعه مهم این سفرم این بود که مامان آتیلا جو زده شد و چند روزی رفت با دستگاههای ورزشی پارک ورزش کرد و نتیجه چی شد؟کاهش وزن؟ خیر. یک هفته کوفتگی شدید فقط به دلیل جو زدگی! 

                                       اینم عکسای سفر  

 

 

 

هتل پارس ـ تبریز بهار ۸۹

(دنبال سوژه نگردید.اوناهاش دورشو خط قرمز کشیدم!) 

 

 

 

 

 

    

 

  

 

 

 

اصلا به زور ننشوندمش ها.خودش با زبون خوش نشسته  

  

 

 

 

 

جایزه پسر خوب بودن چیه؟ ب س ت ن ی !!! 

 

به دلیل همکاری نکردن سوژه کلیه عکسها در عرض ۱۰ دقیقه گرفته شده!

یادداشت غم انگیز

 

 

 

سلام.ما اواخر ماه قبل یعنی خرداد جاتون خالی رفتیم تبریز.الان میخواستم خاطرات اونجارو باهم مرور کنیم که به سرم زد اول یه سر به سایر وبلاگها بندازم که یهکو با یک مسئله غم انگیز مواجه شدم .یکی از نی نی های وبلاگستان به اسم سوژین که همش ۷ ماهشه به اون بیماریه مبتلا شده که حتی دوباره نوشتن اسمش هم اشکمو در میاره. روزایی که من با آتیلا و باباجون توی تبریز خوش بودیم شقایق مامان سوژین توی بیمارستان بالای سر دختر تازه عمل کردش بوده.جزئیاتش رو نمیدونم.ولی مثل اینکه غده رو در آوردن.واااااااااااای....حتی فکرش هم ثقیله.توروخدا براش دعا کنید.هم برای سوژین و هم برای همه مریضا به خصوص بچه های سرطانی. 

۱۰۰۱ ذکر یا الله شاید ۲۰ دقیقه هم زمان نگیره.ولی میارزه.

قربون چشای بادومیت

سلام. قربون چشای بادومیت .این اصطلاح که به گوشتون خورده دیگه؟ خدارو شکر.مصداق زندشم میخواین ؟بفرمایید همین آقا آتیلای خودمون.چرا؟حالا براتون میگم.  

آتیلای ما چند وقتی میشه که دیگه خیلی به کتاب علاقه پیدا کرده و من سعی میکنم مرتبا براش کتاب بخونم که همین بعضی وقتا مشکل ساز میشه.مثلا امروز. 

ما ساعت ۱۲:۵۰ ظهر مشغول خوندن کتاب شدیم.از سری کتابای می می نی.رسیدیم به جایی که می می نی داشت نقاشی میکشید.پسرما هوس نقاشی کرد.ماهم کتابو ول کردیم و رفتیم سراغ نقاشی.اصرار اصرار که مامان نقاشی بکشه.منم یک درخت کشیدم که روش یدونه سیب بود. آقا هوس چی کرد؟درسته.سیب! ساعت چنده ۱:۱۵ ظهر .ماشینم....نداریم.ذل گرما رفتیم بیرون و از نزدیک ترین میوه فروشی چندتا سیب به درد نخور خریدیم (چون خوبشو نداشت )فقط برای اینکه هوس مورچه ای پسرم برطرف بشه.

تا اینکه موقع خواب شب شد و کتاب خونی قبل از اون.داستان چی؟ 

  

 

داستان شروع شد  

 

 

آتیلا چی خواست؟بله.نون و پنیرو چایی 

اصرار از آتیلا و انکار از من تا در آخر به خوردن آب قناعت کرد.  

 رسیریم به   

 

 

 

دیگه اصرارو انکار فایده نداشت.چون آتیلا چی میخواست؟ بله گردو و کشمش یا به قول خودش کیمیش .ولی نداشتیم.چی کار کردیم؟با آوردن نون و پنیرو شیر زمزمه گردو وکشمش رو خوابوندیم.

 

  

آتیلا خوشحال از خوردن غذای محبوبش  

  

  

نون و پنیر زده به بدن و آماده خواب شده. 

  

بازم یه تجربه گران قیمت دیگه : قبل از خواب به هیچ عنوان کتابهای هیجان انگیز برای بچه هاتون نخونید !!!!!

بچه بیش فعال . آری یا نه؟

سلام.تاحالا شده فکر کنید بچتون بیش فعاله و این قضیه یه جورایی ناراحتتون کنه؟ بهار امسال من و آتیلا یک هفته رفتیم شمال.رفتیم توی یک روستای خوشگل که هر چی ازش بگم کم گفتم. خلاصه آتیلا اون هفته رو کلی حال کرد.بماند که من توی اون هفته همش داشتم بافتنی میبافتم و درست و حسابی به بچم نرسیدم.ولی میدونید که بچه ها نمی ذارن بهشون بد بگذره.القصه.توی اون یک هفته آتیلا کارهایی کرد که یک کمی منو ترسوند.جسارتش برای انجام کارهای خطرناک چندین برابر شد. مثلا میدوید دنبال حیوانات مختلف مثل گاو یا الاغ و سعی میکرد اونارو ببوسه!!!   

 البته وررفتن با انواع حشرات که بماند.

 

 

 

اون گاو رو میبینید اون پشت؟ از دست بوسای  آتیلا فرار کرده چون به محبت خودش اطمینان نداشته !  

 

  

 

 

اینجا هم آتیلا خیلی خوشحال بود چون الاغ تا ۳۰ سانتیمتریش اومد و آتیلا اون رو نوازش کرد و حالا داره برای مادر بزرگش تعریف میکنه  

 

 

 

 

 

 فکر میکنید که ما کی رسیدیم ؟ وقتی آتیلا ۲ تا دست و ۱ پاش توی این شومینه بود.همین شومینه روشن که میبینید! و در حالی که لپاش از حرارت سرخ سرخ بود یک تکه هیزم که یک سرش آتش داشت رو برداشته بود و میگفت : مامان .برات آتیش آوردم  من هم با مهربونی و قربون صدقه و در آخر با تهدید و تشر راضیش کردم که با انبر هیزم ها رو جابجا کنه.  

جالب اینجاست که توی اون یک هفته ترس ( البته ترس که نه احتیاط )آتیلا از همه چیز از جمله ارتفاع  ِ اخم مادر و خلاصه همه چیز ریخته بود. من که یک کم از این حرکات آتیلا ترسیده بودم بعد از رسیدن به قزوین با یک مشاور صحبت کردم و شرایط آتیلارو براش توضیح دادم و ایشون هم از من خواستن تا آتیلارو پیششون ببرم. با رفتن ما پیش ایشون آتیلا شد همون بچه با احتیاط و حرف گوش کنی که بود! بعد از کلی صحبت ایشون به این نتیجه رسیدن که بی باکی بیش از حد آتیلا ناشی تاثیر از محیط بوده و نشون ندادن ترس از جانب خود من هم مزید بر علت شده.چون من ترس از حیوان یا حشره و یا هر چیز دیگه رو جلوی آتیلا بروز نمیدادم و طبعا اون هم از چیزی نمیترسید. خلاصه خیال ما راحت شد.ولی من دو تا درس خوب گرفتم . اونا از این قرار هستند : اول اینکه بی باکی با بی احتیاطی فرق داره.خوبه بچه بی باک باشه ولی بی احتیاطی هرگز.دوم ما آینه بچه ها هستم و خودمون رو توی اونا میبینیم ولی بچه ها از بعضی رفتارهای پیچیده ما سوء برداشت میکنن.پس باید بعصی چیزارو زبونی براشون توضیح بدیم. و الان پسر ۲ سال و سه ماهه من ازاون روز خیلی فرق کرده و ما احتیاط کامل رو توی حرکات و گفتارش میبینیم. به امید روزی که آتیلا این درس رو به بچه های خودش بده.