تفاوت فرهنگ ها!




   آتیلا از خواب بیدار میشه.داره بارون میاد.با تجهیزات کامل به بالکن میریم تا در این حس تازگی با باران شریک باشیم.هردوی ما سوئیت شرت کلاه دار بر سر داریم.کلاه من غفلتاً از سرم می اوفته و ... چند لحظه بعد نگاه شماتت بار خانم همسایه رو بابت افتادن کلاه از سرم به جان میخرم و شیرینی حس تازگی به کامم تلخ میشه...



باران می بارد. می رویم زیر باران. خیس می شویم. صورت هایمان را می سپاریم به باران که برایمان بشورد. روی ماشین هایی که همان دور و بر پارک شده اند با باران راه آب باز می کنیم. آب قلقلکمان می دهد قه قه می خندیم، زیر باران! یکنفر هم پیدا نیست.... می پریم توی چاله های آب. تا زانو خیس می شویم. باران سیل می شود. بغلش می کنم که تا خانه بدویم. دیوانه وار می خندیم.


 

   آتیلای من هم مثل تمام کودکان و مخصوصاً پسرها ارادت خاصی به آقای پلیس داره.یک روز که باهم راهی پارک بودیم چشممون به ماشین پلیسی افتاد که آن طرف خیابان پارک بود.با پیشنهاد آتیلا به سمت ماشین پلیس رفتیم و به آتیلااجازه دادم تااون روبه خوبی وارسی کنه ...  لمس چرخها... چراغ ماشین... امتحان کردن درها از بابت فقل بودن... لمس سپر بزرگ و محکم ماشین و مقایسه اون با ماشین پلیس آتیلا... . ....... .. ...  ناگهان با صدای بلندی از جا میپریم و متوجه میشیم که آقای پلیس برای دورکردن مااز ماشین بادزدگیر یکبار در رو بازو بسته کرده... با ناراحتی و شرمندگی من در مقابل آتیلا از اونجا دور میشیم...



جلوی در فروشگاه یک کامیون خیلی بزرگ پارک کرده است. دور می زنیم. چرخهایش را نگاه و لمس می کنیم. از پله های بلندش تعجب می کنیم. شیشه بلندش را تماشا می کنیم. رنگ هایش را وارسی می کنیم.


برگرفته از وبلاگ آینده ( پست مورخ مهر ۱۳۸۹) و با تشکر از لیلی مامان آراز.
آراز و خانواده در کشوری غیر از ایران زندگی میکنند...فرقی نداره که کجا هستن...مهم اینه که در لذت بردن از لحظه لحظه زندگی نگاهی و یا صدایی اونارو از لذت بردن باز نمیداره و...
ولی بازهم عاشق خاک پاک وطنم هستم و برآن بوسه میزنم...
نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد