سلام.
نزدیک ۶ ماه میشه که وبلاگ آتیلا به روز نشده! چرا؟ خودمم درست نمیدونم!
گمونم خیلی مشغول بودم. ولی حالا که فکر میکنم میبینم که مشغول بودن هم دلیل درستی برای پشت گوش انداختن کار به این مهمی نیست.
کاریه که شده و فقط میتونم به خودم قول بدم که دیگه تکرار نشه.
.
.
.
چه حالی بِهِتون دست میده؟...آهان... اون جوجه کوچولو و معصوم حالا ازین کارا هم میکنه! همونی که تا دیروز باید بغلش میکردی... پوشکش میکردی... و بهش هزار و یکی سرویس گوناگون دیگه ای میدادی....
.
.
.
بنا به تشخیص من و باباجون و با توجه به شناختی که از روحیه آتیلاجون داشتیم قرار بر این شد که آتیلا توی تابستون هم همچنان به مهدکودک بره چون در غیر این صورت من باید دوباره از نو پروسه عادت به مهد رو با گل پسری شروع میکردم!!! و با توافق هر سه نفرمون ثبت نام در کلاسهای شنا به فعالیتهای آتیلا اضافه شد. فعالیت که چه عرض کنم! جلسه اول رو ابتدای خرداد ماه رفت و جلسه دوم به بعد رو ..... از اواسط مرداد!!!!!
به هر حال.....حتی توی این مدت کوتاه هم من از عملکردش راضی بودم.
تا تابستونمون تموم بشه چند باری مسافرت به شمال هم داشتیم و با خاطرات خوشی این فصل گرم و زیبا رو به پایان رسوندیم.
و
.
.
.
و شروع سال جدید تحصیلی رو!!! با دوستانِ مهدکودکی جشن گرفتیم... وَه که چه کِیفی داره وقتی میبینی پسرکوچولوت دیگه خیلی هم کوچولو نیست و رفتنش رو به یک کلاس بالاتر با بغضی که از خوشحالیه ،بدرقه میکنی و به خودت میبالی که: این همون جوجه کوچولوی دیروزه ! چه زود گذشت و چه خوش!
گرچه گاهی اوقات با سرکشی هاش و اون نگاه های تند و حق به جانبش تو رو عاصی و خلع صلاح میکنه ،ولی بازهم ادب و کارهای سنجیده ای که بعد از سرکشی یا حاضر جوابی از خودش نشون میده بهت این امید رو میده که : خدارو شکر... سختگیریهام نتیجه داد!
.
.
.
تا پُست بعدی که امیدوارم خیلی هم طولانی و دیر نشه... خداحافظ
دوستت دارم... میفهمی؟
سلام . ممنون که به وبم سر زدید .
خوشحال میشم اگه نظر خدتونو بگید.
به امید دیدار
ُسلام سلام
یلداتون مبارک
همیشه شاد باشین کنار هم
یلدا بر شما هم مبارک.