اولین بارون پاییزی!

 

 

 

 

 

 

سلام. 

امروز آتیلا و من اولین بارون پاییزیمون رو از آسمون دشت کردیم. 

چه بارونی ... چه هوایی ... اونقدر پاک و تمیز بود که دلم نیومد از دستش بدیم.با لباس گرم به استقبالش رفتیم و اونم با آغوش باز اَزَمون استقبال کرد و بوسه های خیسش رو نصیب سر و صورتمون کرد. 

اونقدر وزش باد و رقص بارون قشنگ بود که آتیلا مدام میگفت: مامان چقدر هوا میاد !!! (باد میاد ). 

خلاصه که خدا رحمتشو شامل حالمون کرد و امیدوارم تا آخر سال اَزَمون دریغ نکنه. 

امیدوارم این هوا معجزه کنه و حال و هوای آتیلای منم زودتر عوض بشه و دوباره بشه همون آتیلای سابق. میشه...میدونم درست میشه.... آخه آدما که همیشه رو فرم نیستن.... .به امید روزهای قشنگتر برای همه مامانا  .

بوی مهر...

 

 

سلام. 

بازم بوی مهر میاد. بوی پاییز. بوی دفتر و کتاب های نو. بوی لباسهای تازه دوخته شده. 

شوق مدرسه توی خیابون ها غوغا میکنه.صبح که از در میری بیرون بوی زندگی توی شامه ات رو پر میکنه.حس خوبی به آدم دست میده. حس خوبِ کودکی... 

ولی اگه بوی مهر برای کودکی مثل آتیلا که هفتمین روز مهر مصادف با نهصد و شانزدهیمین روز زندگیش میشه‌٬ خوشایند نباشه چکار باید کرد؟ 

چرا؟ 

خودشم نمیدونه...خودمم نمیدونم. فقط میدونم از روز اول مهر آتیلا کمی بیتاب شده...مُدام بهونه میگیره... منتظره تا گریه کنه...  

ولی واقعاً احساس میکنم که نیم سال بزرگتر شدنش رو هم دارم به چشم میبینم. حرف زدن کامل تَرِش رو. حرکات حساب شده اش رو. سنجیده تر حرف زدنش رو. ولی...

                                         . 

                                         . 

                                         .

                                         .  

کاری نمیتونم بکنم.فقط با خودم میگم: این نیز بگذرد... 

ولی میتونم  یه چیزی به آتیلا بگم و اون اینه که: پسر خوبم  ۵/۲ سالگیت مبارک. این روزها هم میگذره.

مهد کودک

 

 

 

سلام.اسم مهد کودک شما رو یاد چی میندازه؟ 

یک محیط شاد و بچه گونه ؟ 

یک محیط پر از بازی و نشاط؟ 

یک محیط بدون استرس ؟ 

یا یک محیط جذاب برای همه بچه ها؟ 

یا... 

حدس شما درسته.شاید یک مهد کودک تمامی خصوصیات بالا رو دارا باشه و شاید حتی خیلی محاسن دیگه که من فراموش کردم بهشون اشاره کنم.ولی تا به حال فکرشو کردید که مدیریت چنین مجموعه ای به چه صورته و آیا چنین جایی اصلا مدیریت لازم داره یا نه؟ 

من هم تا زمانیکه با آتیلا به مهد نرفته بودم تصور میکردم که یکجایی که فقط وظیفشون نگهداری از بچه هاست که دیگه مدیریتی نمیخواد.ولی بعد از دو هفته چیزهایی برام معلوم شد که حتی فکرشم نمیکردم.حالا فکر میکنم ،نه نه نه یقین دارم که مدیریت مهدکودک یکی از سخت ترین و پروظیفه ترین کارهای دنیاست. 

ولی خداییش عشق توی این کار حرف اول رو میزنه.چقدر باید عاشق بچه ها باشی؟عاشق بچه ای که از خودت نیست؟عاشق بچه ای که ممکنه 3 ماه تمام فقط گریه کنه و شما با صبوری تمام براش وقت بذاری تا بالاخره جذب مهد بشه؟ 

وقتی مدیر عاشق کارش بود مربی هم عاشق میشه.مربی هم با صبوری تمام بدقلقی های بچه تو تحمل میکنه تا بشه یک بچه مستقل که آدم از دیدنش کیف میکنه. 

الان برای من همون روزه .که وقتی آتیلا از مهد میاد و با خوشحالی وقایع روز رو برام تعریف میکنه قند توی دلم اب میشه و میگم  :

  • زری جون ،مربی مهربون خسته نباشی که اگه پسر من به اینجا رسید با زحمتای شما بود. 
  • نرگس جون،ایران جون و مریم جون.شما مدیرهای خوبی توی مهد شاپرک بودید که یک چنین مربی هایی با شما همکاری میکنن.خسته نباشید. 

اینم چند تا عکس از تولد پرهام خاله پسر عزیز آتیلا توی مهد کودک  

 

 

 

اولش بچه ام آروم بود... 

 

 

   

 

 

تا اینکه صدای موزیک رو شنید  

  

 

  

 

 اونایی که ویبره میزنن همونایی هستن که از شنیدن موزیک به وجد اومدن ...

 

  

 

 

 

... به وجد اومدن ... 

 

 

 

 

 

این آقا خوشگله که معرف حضورتون هست! 

 

 

 

 

  

و در آخر 

پرهام جون تولدت مبارک

... مسافرت تابستانی

 

 

 

در خونه رو که بستم دلم هرٌی ریخت پایین.حالا توخونه تنها هستم و آتیلا هم توی مهد کودکه.ولی حتی نمیتونم یک قدم بردارم.به خودم میگم چیه؟مگه همین رو نمیخواستی؟که آتیلارو بذاری مهد؟حالاکه مونده. دیگه چته؟ 

ولی خودم میدونم که ... 

میرم سراغ لباسشویی و دکمه رو فشار میدم.(مامان اجازه میدی من بزنم؟)صدای آتیلا توگوشمه. 

میرم تو اتاق خواب.چشمم میخوره به لیوان آب آتیلا.(مامان آب اَفتَم گلومم«رفت تو گلویم») از اتاق میام بیرون. 

میرم ظرف های نشسته سحر رو بشورم.باز یادم میاد ( مامان بریم پارک چرخ و فَلَنگ « چرخ و فلک » سوارشیم.)  

 

                           بقیه متن در ادامه مطلب

ادامه مطلب ...

سفر نامه؟نه نه نه.خبرنامه

 

 

 

سلام.ما میخواهیم یک هفته بریم اون روستاهه که قبلا ازش براتون نوشته بودم.وقتی برگشتیم با یک عالمه خبر و عکسای داغ میاییم.پس فعلا خداحافظ 

 

 

 


 پیوست: 

در ضمن آقا آتیلا فعلا درمورد مهدجا زده.برام دعا کنید که موفق بشم.