سلام.ما اومدیم با یک سری عکس تازه
آتیلا و باباجون
تولد ۱ سالگی فروردین ۸۸
(بازم از آتلیه پلک ممنون)
آتیلا و مامانش تولد ۱ سالگی
ایناهم مائیم
۱۳ بدر ۱ سالگی
بهار ۸۸
بهار ۸۸ پارک ائل گلی.تبریز
تابستان ۸۸
پائیز ۸۸ رشت
اینم پائیز ۸۸
زمستان ۸۸
زمستان ۸۸
تولد ۲ سالگی
(به دلیل عدم همکاری سوژه عکس تکی از تولد ۲ سالگی نداریم.)
پسر کو ندارد نشان از پدر
تولد ۲ سالگی فروردین ۸۹
... و اینجوری شد که آتیلا عزیز دلمون شد.
بعد از یک غیبت طولانی ..سلام.مامانایی که جوجه هاشون رو از پوشک گرفتن میدونن که این کار عجب پروسه سختیه. به هر حال ما اومدیم. حالا بقیه عکس ها... .
آتیلا توی 7 ماهگی به خاطر اولین دندونش یک کم لاغر شد.
بچه 8 ماهه که به سمت کارهای خطرناک میره که معرف حضورتون هست..
مثل اکثر 9 ماهه ها آتیلا تمام روزشو صرف متر کردن محیط خونه میکرد!!!
گاز بگیر مادر..گاز بگیر سر صبحی سرحال شی.بگیر..بگیر..... 10 ماهگی
نمیدونین چه کیفی داره وقتی میاید تو اتاق و میبینید یه نی نی ۱۱ ماهه صندلی کامپیوترو فتح کرده و هی مونیتورو خاموش میکنه روشن میکنه خاموش میکنه روشن میکنه خاموش .........روشن ...خا.............رو.....خ ...ر .... ... .. .
فکر میکنید این فرشته یک ساله کیه؟! درسته خود عسلشه .آتیلا
آتیلای ۱۰ روزه
آتیلای ۱ ماهه
آتیلای ۲ ماهه...ای زبل
آتیلا وقتی ۳ ماهه بود
از ۴ ماهگی ریزش موهاش محسوس شد.
توی ۵ ماهگی تو روروئک نشوندمش..
جوجه کوچولوی من در ۶ ماهگی بیشتر موهاش ریخت
( با تشکر از آتلیه پلک)
قول میدم بقیه عکساشو سری بعد براتون بذارم تا ببینید این آقاهه الان چه شکلیه . فعلا خداحافظ
سلام .مادرایی که بچه دو ساله دارن یا داشتن میدونن که دوساله ها عجب موجودات جالبی هستن.از معمولی ترین کارهای یک بچه دوساله میشه به این موارد اشاره کرد: خوردن نصف تیوپ خمیردندان بچه گانه!. مالیدن کرم دست و صورت مامان به رختخواب !. ریختن لباسهای مجلسی مامان و کتابای امانتیش توی وان پر از آب حمام !. ریختن روغن مایع.. ببخشید همش نصف قوطی روغن مایع کف ... درسته کف آشپزخونه !!! و ... .تو این مواقع شما چکار میکنید؟ قطعا شماهم مانند من از این ابتکار عملها خندتون میگیره .آره منم به همه این کارها خندیدم حتی وقتی دیروز صبح که باباجون سر کار بود (چون الان ساعت ۱:۴۵ دقیقه نیمه شبه پس الان فرداست) آتیلا رفت توی دستشویی و در یک چشم بهم زدن درو رو خودش قفل کرد اولش خندم گرفت و فکر کردم که : (( کاری نداره که. الان درش میارم .)) ولی وقتی با در ور رفتم ور رفتم و همه دل و قلوشو در آوردم و آتیلا شروع به گریه کرد فهمیدم که ای دل غافل..دیدی بچم اون تو گیر کرد و دیگه جو حاکم برخونه جو وحشت شد که با جییییییییغای آتیلا رهبری میشد که با پیشنهاد خانم همسایه زنگ زدم ۱۱۸ و تلفن نزدیک ترین قفل سازو گرفتم و اون بنده خدا هم که از صدای من پی به وخامت اوضاع برده بود در کمتر از ۵ دقیقه خودشو رسوند ( آخه ما قزوین زندگی میکنیم و اینجا مسافت ها کوتاهه)و در یک چشم بهم زدن سوراخ کلید رو گشاد کردو با کلید در همسایه درو باز کرد و من آتیلارو که دیگه اشکاش خشک شده بود و فقط جیغ میزد رو از پشت پرده اشک شوق دیدم و ... چه حس خوبی بود که پسر سالم و باهوش و بازیگوشمو دوباره بغل کردم .بوسیدمش و بوئیدمش و دوباره همون لبخند نیم ساعت پیش رو لبام ظاهر شد و با خودم گفتم : (( این که کاری نداشت .من چرا این قدر هول شده بودم!!!!!!!!!!! )) حالا.. الانم آتیلا تقریبا یک ساعتی تو بغلم وول خورد و هی گفت : مامان بلم (یعنی بغلم ) و وقتی که خوب احساس امنیت کرد خوابش برد. نتیجه اخلاقی این یادداشت این بود که اول : وقتی بچتون دیگه دوساله شد کلیداتون رو از رو درا بر دارید.دوم : اگه بر نداشتید مانند من اینقدر هول نکنید. سوم : به آقای کلیدساز هر چقدر انعام بدید کم دادید.. نه نه نه .همون بهتر که کلیدارو بر دارید تا برای چنین کاری چشم پر اشکتون به آقای کلیدساز نخوره!. خوب .این یادداشتم بر خلاف میل من ! نصیحت نامه شد ولی قول میدم تو یادداشتهای بعدی از آتیلا بنویسم که اصلا این وبلاگ مال اونه. چون دوست دارم دوستای مجازی پسرم زودتر باهاش آشنا بشن. پس تا اون روز دوصد بدرود .
و بالاخره...آتیلانامه
این آتیلای منه
یه روزی یه مامانی یه پسری به دنیا آوردکه...
نه بذار از اولش بگم:
تو یک روز قشنگ بهاری یعنی بهتر بگم هفتمین روز فروردین 1387 ساعت 9 صبح یه پسر کوچولویی به جمع نی نی ها اضافه شد که اسمش چی بود..آتیلا
مامانش که بچه داری بلد نبود یه چند روزی موند تهران پیش مامانش که بچه داری یاد بگیره ولی دید بچه داری کاریه که باید خودش تجربه کنه پس برگشت قزوین تا با بابامهرداد باهم بچه داری یاد بگیرند.اون روزا مثل برق و بادگذشتند تا امروز که آتیلا 2 سال و 2 ماه ۲ روزشه و خودش هرروز تجربه جدیدی از بچه داری رو یادمامانش میده.
سلام.خیلی دوست دارم قبل از شروع آتیلا نامه سخنی با اون مامانایی داشته باشم که نی نی هاشون هنوز به دنیا نیومده و دوست دارن زودتر روی ماه کوچولوشون رو ببینن و لباسای خوشگلی که براش خریدن رو زودتر تنش کنن وا ونو حمام کنن و از وجودش لذت ببرن و ... و خیلی کارهای دیگه که آرزوشو داشتن و دارن.ولی خداوکیلی از بچه داری چی میدونن؟ منظورم وظایف مادری نیست که این تو ذات تمام ما از دوران کودکی هست.(البته منظورم از ما خانمهایی هست که این مطلب رو میخونن!)بلکه اون نکاتیه که تا وقتی بچه نیومده حتی بهش فکرم نمیکنیم و یا اگرم فکر میکنیم به نظرمون خیلی ساده میان.مانند دل دردهای نوزادی یا کولیک و یا گریه های بی دلیل و یا تنظیم نبودن ساعت خواب بچه با اهل خانواده و به خصوص مادر و خیلی چیزای دیگه. __ بله درست متوجه شدین. من یکی از اون مادرای خیال پرداز بودم که فکر میکردم بچه داری یعنی ... ولی طبیعت بهم نشون داد که بین واقعیت و خیال پردازی خیلی تفاوت هست.وقتی پسر قشنگم به دنیا اومد به علت دیستریس تنفسی که بعدا" در موردش براتون توضیح میدم 10 روز از من دور بود و گل وجودش توی یک انکیباتور نگهداری میشد ولی بعد از اون مانند تمام مادران دیگه با پسر سالمم به خونه اومدم ولی احتمالا" دلیل گریه ها و بی قراری های زیاد از حد پسرم به دلیل مصرف دارو تو اون 10 روز بود . یعنی کوچولوی من یک کم بیشتر از نی نی های دیگه گریه میکرد و گریه زیاد بچه اونم وقتی که توی یک شهر دیگه دور از خانواده زندگی میکنی و هیچ کمکی نداری خیلی سخته.. به هر حل گذشته ها گذشته و الان شاه پسر من تو یک چشم بهم زدن 2 ساله شد و ایشالا تویه چشم بهم زدنم دومااااااااااد میشه!!! حالا منظورم از این همه پرحرفی نگران کردن مامانا نبود که این عارضه خیلی شایع نیست و درصد خیلی خیلی کمی از نوزادان به اون مبتلا میشن فقط دلم می خواست یک کم چشمهاتون رو به روی مشکلات بچه داری ( که بعدا" ازش به عنوان یک خاطره شیرین یاد میکنین )باز کنم.ایشالا همه نی نی ها به سلامت به دنیا بیان تا کام خانوادشون با وجود اونا شیرین تر بشه. انشاا... تو یادداشتهای بعدی اتیلا ناممو شروع میکنم تا دوستهای مجازی پسرم باهاش آشنا بشن. _ تمام _